موضوع: اختلالات اضطرابی
نویسنده: محمد امیدی فرد
اختلال اضطرابي نامعيّن (NOS)
در برخي از بيماران علايمي از اختلالات اضطرابي وجود دارد که بر هيچ يک از ملاکهاي اختلالات اضطرابي مشخص DSM-IV-TR يا اختلال انطباق همراه با اضطراب يا اختلال انطباق همراهبا مخلوط اضطراب و خلق افسرده منطبق نيست. مناسبترين طبقه بندي براي اين گونه بيماران اين است که آنها را در زمره افراد مبتلا به اختلال اضطرابي نامعيّن (NOS) قرار دهيم. در DSM-IV-TR چهار نمونه از بيماريهاي مناسب اين تشخيص وجود دارد (جدول 4). يکي از اين نمونه ها اختلال مختلط اضطراب ـ افسردگي است.
به عنوان مثال آقاي «پ» در حالي که از بيحالي، تب، و سرفه شکايت داشت به بخش فوريتهاي يکي از بيمارستانهاي نيويورک مراجعه کرد و تشخيص عفونت دستگاه تنفسي فوقاني برايش مطرح شد. وقتي پزشک مشغول نوشتن نسخه بود، آقاي «پ» شروع کرد به گريه کردن و گفت هيچ خانه و سرپناهي ندارد. بنابراين از يک دستيار روانپزشکي خواسته شد که بيمار را ببيند و در نتيجه اطلاعات اضافي زير نيز به دست آمد.
طي ماه گذشته آقاي «پ» در زيرزمين ساختماني که آپارتمانش در آن بود زندگي ميکرد. در رستورانها غذا ميخورد، و براي حمام کردن از يک باشگاه بهداشتي استفاده ميکرد. خواب و خوراکش به هم ريخته و کم شده بود. آپارتمانش به قدري از روزنامه، مجله، و کتاب پر شده بود که حتي نميتوانست در آن را باز کند، ولي با اين وجود نميتوانست خودش را از شر اين آت و آشغال ها خلاص کند.
وقتي آقاي «پ» 12 ساله بود شروع کرد به جمعآوري برگه هاي بيسبال و بعد هم کتابها و مجلات را جمع کرد. والدينش مهاجرين فقيري از اروپاي شرقي بودند و اين فکر که بايد هر چيزي را نگه داشت چون شايد روزي به درد بخورد، برايشان عجيب و غير عادي نبود. ولي دست آخرآپارتمانش آن قدر درهم و برهم شده بود که بيشتر چيزهايي را که او جمع کرده بود دور ريختند. با اين حال آقاي «پ» مجدداً چيزهايي را که دور ريخته بودند از ميان آشغالها جمع کرد و از آن موقع بود که اين «جمع کردن»هاي آقاي «پ» به معضلي ميان او با خانواده و کارفرمايانش بدل شد.
آقاي «پ» همچنان به جمع کردن چيزها ادامه داد، و هر وقت روزنامه، کتاب، يا مجلهاي ميديد نميتوانست آن را دور بيندازد، چون فکر ميکرد «شايد چيز باارزشي در آن نوشته شده باشد». فکر دور انداختن اين چيزها او را بيش از حد مضطرب ميساخت، و دست آخر هم نميتوانست آنها را دور بيندازد.
سالها بود که آقاي «پ» به عنوان دربان در ساختمانهاي مجلل کار ميکرد، ولي هميشه او را اخراج ميکردند چون «آت و آشغالهايش» را در محل کارش انبار ميکرد و گاهي نيز با مسؤولان نگهداري اين ساختمانها بر سر دور انداختن وسايل کتککاري ميکرد. ازدواج کرده بود و تا 10 سال نيز زندگي زناشويي داشت که حاصلش يک پسر 25 ساله بود، ولي زنش بالاخره از رفتارهاي او به ستوه آمده بود و او را ترک کرده بود. آقاي «پ» به ندرت پسرش را ميديد.
اولين باري که آقاي «پ» تحت درمان قرار گرفت به خاطر رفتار «جمعآوري» نبود، بلکه به گفته خودش در 20 سالگي به اين خاطر درمان شد که «خلق و خويم وضع بسيار بدي پيدا کرده بود و به وضع خراب و آشفتهاي دچار شده بودم». وضعش به گونهاي بود که تقريباً هيچ کاري نميکرد، نه کار ميکرد، نه غذا ميخورد، و نه حتي ميخوابيد. «داشتم سعي ميکردم روحيهام را بالا ببرم». او به مطب يک روانپزشک مراجعه کرد و طي چند سال بعد، اکثر اوقات تحت درمان بود و با انواع و اقسام داروهاي ضد افسردگي و ضد اضطراب درمان شد.
ده سال پيش زنش را طلاق داد و قسمتي از چيزهايي را که جمع کرده بود به آپارتمان خودش برد و براي جا دادن بقيه آنها نيز محلي را کرايه کرد. به تدريج آپارتمان جديدش نيز با مجلات، روزنامهها، و کتابهاي مختلف پر شد، به حدي که به سختي ميتوانست از در آپارتمان تا تخت خوابش راهي پيدا کند. بالاخره يک ماه پيش وقتي سعي کرد از ميان چيزهايي که جمع کرده بود بگذرد، شانهاش زخمي شد و از آن به بعد آپارتمانش را ترک کرد و روي يک تخت سفري که در زيرزمين ساختمان بود رفت. او ميدانست که ناتوانياش در دور انداختن چيزهايي که جمع کرده است غيرمنطقي است، ولي حتي فکر دور انداختن اين چيزها هم به شکل طاقت فرسايي مضطربش ميکرد.
جدول 4 ملاکهاي تشخيصي DSM-IV-TR براي اختلال اضطرابي نامعيّن (NOS)
اين طبقه شامل اختلالاتي است با اضطراب برجسته يا اجتناب هراس آميز برجسته که واجد ملاکهاي هيچ يک از اختلالات اضطرابي معين، اختلال انطباق همراه با اضطراب، يا اختلال انطباق همراهبا مخلوط اضطراب و خلق افسرده نيست. نمونه هايش عبارت است از:
1. اختلال مختلط اضطراب ـ افسردگي: علايم اضطراب و افسردگي در حد باليني چشمگيري وجود دارد، منتها نه ملاکهاي اختلا خلقي معيني ديده ميشود، نه ملاکهاي اختلال اضطرابي خاصي.
2. علايم جمعيت هراسي باليني چشمگير منتها به دليل اثر اجتماعي ابتلا به بيماري طبي عمومي يا اختلال رواني (نظير بيماري پارکينسون، بيماريهاي پوستي، لکنت، بياشتهايي عصبي، يا اختلال بدريختانگاري بدن) پيدا شده است.
3. موقعيتهايي که در آن بالينگر به اين نتيجه رسيده که اختلال اضطرابي در کار است، منتها نتوانسته معين کند که آيا اوليه است، يا ناشي از بيماري طبي عمومي، يا ناشي از مواد.
4. موقعيتهايي که در آنها اختلال آنقدر شديد هست که تشخيص يک اختلال اضطرابي را طلب کند، ولي فرد مبتلا علايم کافي براي مطابقت با ملاکهاي کامل هيچ اختلال اضطرابي خاصي را ذکر نميکند؛ مثل فردي که تمام ويژگيهاي اختلال پانيک بدون بازار هراسي را ذکر ميکند ولي حملههاي پانيک او همگي حملههايي با علايم محدود و ناکامل هستند.