پسری جوان از شهری دور به دهكده شيوانا آمد و به محض ورود به دهكده، بلافاصله سراغ مدرسه شيوانا را گرفت و نزد او رفت و مقابلش روی زمين مودبانه نشست و گفت: “از راهی دور به دنبال يافتن جوابی چندين ماه است كه راه می روم و همه گفتهاند كه جواب من نزد ...
دختری جوان نزد شیوانا آمد و به او گفت:
“پدر و مادرم را سال گذشته از دست دادم و تنها نزد برادرم و همسرش زندگی میکنم. از زندگی بسیار ناامید بودم و فکر میکردم خدا مرا دوست ندارد که دچار این همه مصیبت شدهام....