موضوع: اختلال خلقی
نویسنده: محمد امیدی فرد
اختلال دیستایمی
طبق متن بازبینی شده چهارمین ویرایش کتابچه تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM-IV-TR) معمولترین خصایص این اختلال عبارت است از وجود خلق افسرده در بیشتر اوقات روز و در بیشتر روزها. افسردهخویی با احساس بیکفایتی، احساس گناه، تحریکپذیری، و خشم؛ انزوا از جامعه؛ از دست دادن علایق؛ و بیفعالیتی و فقدان بهرهوری همراه است. اصطلاح «دیستایمی» که به معنای کجخلقی است در 1980 وضع شد. تا پیش از 1980 اکثر بیمارانی را که امروزه دچار اختلال دیستایمی میدانند، دچار رواننژندی افسردگی میدانستند که گاه افسردگی رواننژندانه نیز خوانده میشد.
وجه افتراق اختلال دیستایمی از اختلال افسردگی اساسی این است که بیماران مبتلا به اختلال دیستایمی از این شکایت دارند که همیشه افسرده بودهاند. بنابراین اکثر موارد این اختلال شروع زودرسی دارند و در دوران کودکی یا نوجوانی شروع میشوند و وقتی بیماران به سنین 20 تا 30 سالگی میرسند حتماً اختلالشان شروع شده است. یک گونه فرعی از این اختلال که شیوع دیررسی دارد و بسیار کمتر شایع است و از نظر بالینی به خوبی مشخص نشده است، در میان افراد میانسال و سالمندان شناسایی شده است، ولی شناسایی این گونه عمدتاً مبتنی بر مطالعات اپیدمیولوژیک در اجتماع بوده است.
دیستایمی (افسردهخویی) میتواند به صورت عارضه ثانویه سایر اختلالات روانپزشکی بروز کند، ولی مفهوم محوری و اساسی اختلال دیستایمی، یک اختلال عاطفی فرعی (subaffective) یا اختلال افسردگی تحت بالینی است که مشخصات آن عبارتند از: (1) ازمان خفیف به مدت حداقل 2 سال؛ (2) شروع بیسر و صدا، که غالباً ابتدای آن در دوران کودکی یا نوجوانی است؛ و (3) سیر مداوم یا متناوب. سابقه خانوادگی بیماران مبتلا به دیستایمی نوعاً مملو از هر دو نوع اختلالات افسردگی و دوقطبی است، و این یکی از قویترین یافتههای مؤید این مسأله است که اختلال دیستایمی با اختلالات اولیه خلق ارتباط دارد.
همهگیرشناسی
اختلال دیستایمی (افسردهخویی) در جمعیت عمومی شایع است، یعنی 5 تا 6 درصد از کل افراد به آن مبتلا هستند. در بیماران مطبهای روانپزشکان عمومی هم شایع است، به طوری که حدود یک سوم تا یک دوم از کل این بیماران دچار این اختلال هستند. هیچ تفاوتی از نظر میزان بروز این اختلال در میان دو جنس مشاهده نمیشود. اختلال دیستایمی در زنان زیر شصت و چهار سال شایعتر از مردان با هر سن و سالی است. در افراد مجرد و جوان و کمدرآمد نیز اختلال دیستایمی شایعتر است. گذشته از اینها اختلال دیستایمی خیلی از اوقات همزمان با سایر اختلالات روانی به ویژه همزمان با اختلال افسردگی اساسی مشاهده میشود و در صورت بروز همزمان با اختلال افسردگی اساسی، احتمال فروکش کامل آن در بین دورهها کمتر میشود. بیماران مبتلا به اختلال دیستایمی همچنین ممکن است همزمان به اختلالات اضطرابی (به ویژه اختلال پانیک)، سوء مصرف مواد، و اختلال شخصیت مرزی نیز دچار باشند. این اختلال در میان بستگان درجه اول افراد مبتلا به اختلال افسردگی اساسی شایعتر است. این گونه بیماران مبتلا به اختلال دیستایمی ممکن است انواع و اقسام داروهای روانپزشکی از داروهای ضد افسردگی و ضد مانیا مثل لیتیوم (eskalith) و کاربامازپین (tegretol) تا داروهای رخوتزا (سداتیو) ـ خوابآور را مصرف کنند.
سببشناسی
عوامل زیستی:علایم اختلال دیستایمی و اختلال افسردگی اساسی اساس زیستی مشابهی دارد، اما پاتوفیزیولوژی این دو اختلال، دو مبنای زیستی متفاوت دارد.
بررسیهای خواب: کاهش REM ـ نهفتگی و افزایش چگالی REM دو شاخص حالتی افسردگی در اختلال افسردگی اساسی است که در بخش قابل توجهی از بیماران دچار اختلال دیستایمی هم دیده میشود.
بررسیهای عصبی ـ درونریز (نورواندوکرین): دو تا از محورهای عصبی ـ درونریز که بیش از سایر محورها در اختلال افسردگی اساسی و اختلال دیستایمی بررسی شده است، محور فوق کلیوی و محور تیروئید است، که به ترتیب با استفاده از آزمون فرونشانی دگزامتازون (DST) و آزمون تحریک TRH (هورمون آزاد کننده تیروتروپین) آزمایش میشود. این مطالعات همخوانی مطلق با هم ندارد، اما در اکثر آنها نشان داده شده که در بیماران مبتلا به اختلال دیستایمی نتایج DST به مراتب کمتر از بیماران دچار اختلال افسردگی اساسی غیر طبیعی میشود.
عوامل روانی ـ اجتماعی: نظریههای روانپویشی درباره نحوه پیدایش اختلال دیستایمی بر این فرض مبتنی است که این اختلال ناشی از وجود نقصی در رشد شخصیت و ایگو است، که نهایتاً به اشکال در انطباق پیدا کردن با مسایل نوجوانی و جوانی میانجامد. مثلاً «کارل آبراهام» معتقد بود که تعارضهای موجود در افسردگی حول محور صفات آزارگری دهانی و آزارگری مقعدی دور میزند. صفات مقعدی عبارت است از نظمطلبی مفرط، احساس گناه، و نگرانی به خاطر دیگران؛ به نظر میرسد صفات مزبور دفاعی در برابر اشتغال ذهنی با مسایل و موضوعات مقعدی و با نابسامانی، احساس تخاصم، و به خودمشغولی (Self-Preoccupation) است. یکی از مکانیسمهای دفاعی عمدهای که به کار میرود واکنش وارونه است. اعتماد به نفس اندک، بیلذتی، و درونگرایی را هم اغلب به این منش افسرده ربط میدهند.
فروید: زیگموند فروید در «سوگواری و مالیخولیا» گفته بود که وجود نوعی احساس طردشدگی در روابط بینفردی اوایل زندگی میتواند فرد را به افسردگی آسیبپذیر سازد، چنان که روابط عاشقانهاش در بزرگسالی همواره توأم با دودلی (دوسوگرایی) باشد؛ سپس در بزرگسالی اگر واقعاً فقدانی روی دهد یا خطر آن پیش آید، جرقه افسردگی زده میشود. افراد مستعد به افسردگی از نظر دهانی، وابستهاند و لازم است نیازهای خودشیفتگان دائماً ارضا شود. این گونه افراد اگر از عشق، محبت، یا مراقبتی محروم شوند، دچار افسردگی بالینی میگردند. اینها اگر با یک فقدان واقعی روبهرو شوند، ابژه از دست داده را درونی یا درونفکنی میکنند و خشم خود را معطوف به آن یعنی به خود میسازند.
نظریه شناختی: نظریه شناختی مربوط به افسردگی بر اختلال دیستایمی هم قابل اطلاق است؛ طبق این نظریه تفاوت موقعیت فعلی و واقعی فرد با موقعیتی که آرزویش را داشته، منجر به کاهش اعتماد به نفس و بروز احساس درماندگی در وی میشود. توفیق شناخت درمانی در درمان برخی از بیماران دچار اختلال دیستایمی نیز ممکن است تأییدی بر این الگوی نظری باشد.
ملاکهای تشخیصی DSM-IV-TR در مورد اختلال دیستایمی
الف) خلق افسرده در اکثر اوقات روز و در اکثر روزها به مدت حداقل دو سال، که نشانهاش گزارش خود فرد از حالت درونیش باشد، یا مشاهده دیگران. نکته: در کودکان و نوجوانان، خلق میتواند تحریکپذیر باشد و مدتش حداقل یک سال باید باشد.
ب) وجود حداقل دو تا از موارد زیر همزمان با افسردگی:
-
کماشتهایی یا پرخوری
-
بیخوابی یا پرخوابی
-
کمبود انرژی یا خستگی
-
کاهش اعتماد به نفس
-
ضعف در تمرکز یا دشواری در گرفتن تصمیم
-
احساس نومیدی
پ) طی این دوره دو ساله اختلال (یک ساله در مورد کودکان و نوجوانان) فرد هرگز بیش از دو ماه فارغ از علایم ذکر شده در ملاکهای الف و ب نبوده باشد.
ت) طی اولین دوره دو ساله اختلال (یک ساله در مورد کودکان و نوجوانان) هرگز دوره افسردگی اساسیای رخ نداده باشد، یعنی علایم را نتوان با اختلال افسردگی اساسی مزمن یا اختلال افسردگی اساسی در حالت فروکش نسبی، بهتر توجیه کرد.
نکته: میشود که پیش از پیدایش اختلال دیستایمی، دوره افسردگی اساسیای بوده باشد، منتها باید در فروکش کامل باشد (یعنی به مدت دو ماه هیچ نشانه یا علامت چشمگیری وجود نداشته باشد). وانگهی پس از دو سال اول اختلال دیستایمی (یک سال در کودکان و نوجوانان) هم میشود که دورههایی از اختلال افسردگی اساسی سوار شوند، که در این صورت اگر ملاکهای دوره افسردگی اساسی وجود داشته باشد، هر دو تشخیص را میتوان مطرح کرد.
ث) هرگز نباید دورهای از نوع مانیا، مختلط، یا هیپومانیا وجود داشته باشد و ملاکهای مربوط به اختلال سیکلوتایمی را نیز فرد هرگز نباید داشته باشد.
ج) علایم مزبور نباید صرفاً در سیر یک اختلال روانپریشی مزمن نظیر اسکیزوفرنی یا اختلال هذیانی رخ داده باشد.
چ) علایم مزبور نباید ناشی از اثرات جسمی مستقیم یکی از مواد (مثل داروهای مورد سوء مصرف، یا داروهای طبی) یا یکی از بیماریهای طبی عمومی (نظیر کمکاری تیروئید) باشد.
ح) علایم مزبور به لحاظ بالینی ایجاد رنج و عذاب چشمگیر کرده باشد، یا کارکردهای اجتماعی، شغلی، یا سایر کارکردهای مهم فرد را به نحو قابل توجهی مختل ساخته باشد.
معین کنید کدام حالت است:
زودآغاز: آن است که اختلال پیش از بیست و یک سالگی شروع شده باشد.
دیرآغاز: آن است که اختلال در بیست و یک سالگی یا دیرتر شروع شده باشد.
معین کنید که حالت زیر وجود داشته یا نه (در دو سال اخیر دیستایمی):
با خصایص آتیپیک (غیر معمول)
تشخیص و خصایص بالینی
طبق ملاکهای تشخیصی DSM-IV-TR در مورد اختلال دیستایمی لازم است خلق افسرده حداقل به مدت دو سال (و یا یک سال در کودکان و نوجوانان) در اکثر اوقات وجود داشته باشد. بیمار برای آنکه واجد این ملاکها دانسته شود، نباید علایمی را داشته باشد که با اختلال افسردگی اساسی بهتر بتوان توجیهشان کرد. همچنین هرگز نباید دوره مانیا یا هیپومانیا داشته باشد. طبق DSM-IV-TR بالینگر مجاز است زودآغاز بودن یا دیرآغاز بودن اختلال را تعیین کند (به ترتیب، پیش از بیست و یک سالگی یا حداقل بیست و یک سالگی شروع شده باشد). همچنین میتواند وجود خصایص آتیپیک را در اختلال دیستایمی ذکر کند.
نیمرخ اختلال دیستایمی با اختلال افسردگی اساسی همپوشانی دارد، ولی تفاوت آن با افسردگی اساسی این است که بیشتر از آنکه نشانه داشته باشد، علامت دارد (یعنی افسردگی بیشتر ذهنی است تا عین). به عبارت دیگر، آشفتگی اشتها و لیبیدو از مشخصات این اختلال نیستند و کندی یا سرآسیمگی روانی ـ حرکتی نیز مشاهده نمیشود. به طور کلی، دیستایمی نوعی اختلال افسردگی است که علایم آن کاهش و تخفیف یافته است. با این حال، برخی خصایص خفیف درونزاد وجود دارند، نظیر سستی، خوابآلودگی، و بیلذتی که مشخصاً صبحها شدیدتر هستند. بیماران مبتلا به این اختلال که دارای تظاهرات بالینی هستند، اغلب به صورت متناوب و گهگاه ویژگیهای افسردگی اساسی را پیدا میکنند، به همین دلیلا در ملاکهای اصلی DSM-IV-TR برای اختلال دیستایمی بیشتر بر اختلال عملکرد نباتی تأکید شده است، در حالی که ملاک جایگزین B برای اختلال دیستایمی در ضمیمه DSM-IV بر علایم شناختی تأکید میکند.
دیستایمی یک اختلال کاملاً ناهمگون است. اضطراب از اجزای ضروری تصویر بالینی این اختلال نیست. با این حال اختلال دیستایمی غالباً در بیمارانی تشخیص داده میشود که دچار اختلالات هراسی و اضطرابی هستند. این وضعیت بالینی را گاهی تحت عنوان تشخیصی اختلال مختلط از لحاظ عملی، بهترین روش آن است که اختلال دیستایمی را تا حد یک اختلال اولیه مقید و مشخص کنیم، اختلالی که با هیچ اختلال روانپزشکی دیگری قابل توجیه نباشد. خصوصیات اصلی این اختلال دیستایمی اولیه عبارتند از اندوه همیشگی، نگرانی، لذت نبردن از زندگی، و اشتغال ذهنی با بیکفایتی. بنابراین بارزترین ویژگیهای اختلال دیستایمی عبارتند از افسردگی خفیف، درازمدت، و نوسانداری که جزئی از ویژگیهای همیشگی فرد محسوب میشود و به عبارتی شکل تشدید یافته خصوصیاتی است که در افراد دارای مزاج افسرده وجود دارد . نمای بالینی اختلال دیستایمی کاملاً متغیر است، به گونهای که برخی از بیماران به سمت افسردگی اساسی پیش میروند، ولی آسیبشناسی اصلی در برخی دیگر از بیماران در حد اختلال شخصیت باقی میماند.
ملاکهای پژوهشی جایگزین «ب» در DSM-IV-TR برای اختلال دیستایمی
ب. وجود حداقل سه مورد از حالات زیر، همراه با افسردگی
(1) پایین بودن عزت نفس یا اعتماد به نفس، یا احساس بیکفایتی
(2) احساس بدبینی، ناامیدی، یا بدبختی
(3) از بین رفتن فراگیر علاقهمندی یا لذت
(4) انزوای اجتماعی
(5) خستگی یا فرسودگی مزمن
(6) احساس گناه، فکر و خیال درباره گذشته
(7) احساس ذهنی تحریکپذیری یا خشم مفرط
(8) کاهش فعالیت، کارآیی، یا بهرهوری
(9) اشکال در تفکر، که با ضعف تمرکز، ضعف حافظه، یا بلاتصمیمی نمایان میشود
ویژگیها، امتیازات، و استعدادهای مربوط به مزاجهای افسرده و هیپرتایمیک
افسرده
|
هیپر تایمیک
|
اندوهگین، ناتوان از لذت بردن، غرولند و شکایت
|
بشاش و سرزنده
|
خشک و یبس
|
زبان آور و شوخ طبع
|
بدبین و مستعد فکر و خیال
|
بیش از حد خوش بین و بی خیال
|
مستعد احساس گناه، عزت نفس پایین، و اشتغال ذهنی با بی کفایتی و شکست
|
اعتماد مفرط، متکی به خود، مغرور و از خود راضی، و بزرگ منش
|
درون گرا و دارای زندگی اجتماعی محدود
|
برون گرا و اهل معاشرت
|
کم تحرک، زندگی بدون فعالیت و تحرک
|
پرانرژی، پر از برنامه و طرح
|
علایق معدود ولی ثابت و پایدار
|
علایق متنوع و گسترده
|
منفعل
|
فضول و مداخله گر
|
قابل اعتماد، قابل اتکا، وفادار
|
صریح و بی پروا، طالب تحرک
|
لئون یک کارمند 45 ساله پست بود که در یک درمانگاه تخصصی درمان افسردگی مورد ارزیابی قرار گرفت. او مدعی بود که از کلاس اول همواره افسرده بود و هیچگاه برای دورهای بیش از چند روز خلق «طبیعی» نداشته است. افسردگی وی با بیحالی، فقدان یا کاهش قابل ملاحظه علاقه یا لذت در همه امور، اشکال در تمرکز و احساس بیکفایتی، بدبینی و دلخوری همراه بود. دورههای خلق طبیعی وی فقط مربوط به زمانی بود که در منزل تنها بوده و موسیقی گوش میکرد یا به تماشای تلویزیون میپرداخت.
با پرسشهای بیشتر مشخص شد که لئون به یاد ندارد در موقعیتهای اجتماعی احساس راحتی کرده باشد. حتی پیش از کودکستان نیز اگر از او خواسته میشد جلوی گروهی از دوستان والدینش صحبت کند، مغزش «خالی میشد» او دراعمال اجتماعی کودکان نظیر میهمانیهای تولد دچار اضطراب توانکاهی میشد و از چنین موقعیتهایی اجتناب میکرد و یا اگر به چنین مجالسی میرفت در تمام مدت ساکت باقی میماند. او در کلاس فقط در صورتی میتوانست به سؤالات پاسخ دهد که پاسخها را از پیش نوشته باشد: حتی در آن صورت هم اغلب منّ و من میکرد و نمیتوانست پاسخ را ادا کند. در کودکی در هنگام ملاقات با کودکان جدید چشم به زمین میدوخت، از نگاه دقیق آنها هراسان میشد و همیشه انتظار داشت دچار احساس حقارت یا خجالتزدگی شود. او متقاعد شده بود که همه اطرافیانش او را «خنگ» و «نفهم» میدانند.
لئون وقتی بزرگتر شد دو همبازی همسایه پیدا کرد اما هیچ گاه دوست خیلی نزدیک نداشت. نمرات دوران مدرسهاش خوب بود، اما در مواقعی که از وی انتظار قرائت شفاهی در کلاس میرفت عذاب میکشید. در نوجوانی از دخترها میترسید و تا زمان ارزیابی هیچ گاه با دختری قرار ملاقات نگذاشته بود و حتی چنین درخواستی را با هیچ دختری مطرح نکرده بود. این امر او را ناراحت میکند، هر چند اغلب آنقدر افسرده است که احساس میکند انرژی یا علاقه چندانی به این امور ندارد.
لئون وارد کالج شد و تا مدتی عملکرد خوبی داشت اما با افت نمراتش ترک تحصیل کرد. او همچنان کمرو و در ملاقات با غریبهها «هراسان» بود. یافتن شغل برایش دشوار بود زیرا نمیتوانست در مصاحبهها به سؤالات پاسخ دهد. او در چندین شغلی که پذیرش آنها منوط به مصاحبه کتبی بود کار کرد. در سن 24 سالگی در آزمون خدمات مدنی قبول شد و به وی شغلی در اداره پست در نوبت شبانه پیشنهاد شد. او این شغل را دوست داشت چون در این شغل کمترین تماس را با دیگران داشت. لئون چندین بار ترفیعهای پیشنهادی را رد کرد چون از فشارهای اجتماعی میترسید. هر چند در زمان ارزیابی سرپرست چند کارمند بود، اما هنوز هم ارائه دستورات به دیگران، حتی به افرادی که از سالها پیش میشناسد، برایش دشوار بود. او هیچ دوستی ندارد و از هر گونه دعوت به معاشرت با همکاران میپرهیزد. در طول چند سال گذشته لئون برای غلبه بر کمرویی و افسردگیش چندین نوع درمان را امتحان کرده است.
لئون هیچگاه در موقعیتهای اجتماعی یا موقعیتهای دیگر دچار اضطراب ناگهانی یا حملات هول نشده است. اضطرابش در پیشبینی موقعیتهای اجتماعی به تدریج به حد بالا و ثابتی میرسد. او هیچ گاه علایم روانپریشی نداشته است.
گونههای دیستایمی. دیستایمی در بیماران مبتلا به اختلالات جسمی ناتوان کننده و مزمن، به ویژه در میان سالمندان، شایع است. حالتهای افسردگی خفیف و شبیه به دیستایمی که از نظر بالینی قابل ملاحظه بوده و حداقل 6 ماه طول میکشند در اختلالات و بیماریهای عصبی (نورولوژیک) از قبیل سکته مغزی نیز مشاهده شدهاند. طبق نظر گردهمآیی اخیر سازمان جهانی بهداشت (WHO)، حالتهای مذکور سبب وخیم شدن پیشآگهی بیماری نورولوژیک زمینهای میشوند و به همین دلیل به درمان دارویی احتیاج دارند.
مطالعات آیندهنگری که بر روی کودکان مبتلا به اختلال دیستایمی انجام شده، نشان داده است که دیستایمی دارای سیری حملهای با دورههایی از فروکش و شعلهوری است و نهایتاً به صورت دورههای افسردگی اساسی عارضهدار میشود، و 15 تا 20 درصد از این کودکان حتی ممکن است پس از بلوغ به سمت هیپومانیا، مانیا، یا دورههای مختلط پیشروی کنند. افراد مبتلا به اختلال دیس تایمی که در دوران بزرگسالی به صورت بالینی تظاهر میکنند، معمولاً سیر یک قطبی و مزمنی خواهند داشت که ممکن است با افسردگی اساسی عارضهدار شود (و یا نشود). این افراد به ندرت به شکل خودبهخود به مانیا یا هیپومانیا دچار میشوند. با این حال، پس از درمان با داروهای ضد افسردگی ممکن است برخی از این بیماران تغییرات گذرایی به صورت هیپومانیا پیدا کنند که با کاستن از مقدار داروهای ضد افسردگی نوعاً برطرف میشوند.
تشخیص افتراقی
تشخیص افتراقی اختلال دیستایمی اساساً تفاوتی با تشخیص افتراقی اختلال افسردگی اساسی ندارد. بسیاری از مواد و بیماریهای طبی می توانند علایم افسردگی را به طور مزمن ایجاد کنند. دو اختلال را باید به طور خاص در تشخیص افتراقی اختلال دیستایمی مورد توجه قرار داد: اختلال افسردگی فرعی (مینور) و اختلال افسردگی عود کننده گذرا.
اختلال افسردگی فرعی (مینور): مشخصه اختلال افسردگی فرعی ـ که در گفتار 3/15 بحث خواهد شد ـ دورههایی از علایم افسردگی است با شدتی کمتر از علایم اختلال افسردگی اساسی. تفاوت اصلی اختلال دیستایمی با اختلال افسردگی فرعی در دورهای بودن اختلال افسردگی فرعی است. خلق بیماران دچار اختلال افسردگی فرعی در فاصله بین دورههای بیماری، سالم (یوتایمیک) است؛ حال آنکه بیماران مبتلا به اختلال دیستایمی تقریباً هرگز دورهای با خلق سالم ندارند.
اختلال افسردگی عود کننده گذرا: مشخصه اختلال افسردگی عود کننده گذرا ـ که در گفتار 3/15 بحث خواهد شد ـ دورههای افسردگی گذرا (یعنی کمتر از دو هفته) است. بیماران مبتلا به این اختلال، اگر دورههایشان بیشتر طول بکشد، واجد ملاکهای تشخیصی اختلال افسردگی اساسی خواهند بود. بیماران دچار اختلال افسردگی عود کننده گذرا از دو نظر با بیماران دچار اختلال دیستایمی تفاوت دارند: اولاً اختلالشان دورهای است؛ ثانیاً علایمشان شدیدتر است.
افسردگی مضاعف: تخمین زده میشود که چهل درصد از بیماران دچار اختلال افسردگی اساسی، ملاکهای مربوط به اختلال دیستایمی را هم داشته باشند. به این ترکیب اغلب عنوان افسردگی مضاعف میدهند. دادههای موجود مؤید این نتیجهگیری است که پیشآگهی بیماران دچار افسردگی مضاعف بدتر از پیشآگهی بیمارانی است که فقط به اختلال افسردگی اساسی مبتلایند. برای درمان بیماران مبتلا به افسردگی مضاعف هر دو اختلال را باید درمان کرد، چون با رفع علایم دوره افسردگی اساسی باز هم وضع این بیماران از نظر روانپزشکی به مقدار قابل توجهی مختل باقی میماند.
سوء مصرف الکل و سایر مواد: وجود ملاکهای تشخیصی یکی زا اختلالات مرتبط با مواد در بیماران دچار اختلال دیستایمی شایع است. این ابتلای همزمان منطقی به نظر میرسد، چون بیماران مبتلا به اختلال دیستایمی به دنبال راههایی هستند تا بتوانند با وضعیت افسرده مزمن خود کنار بیایند لذا این احتمال هست که به مصرف الکل، مواد محرک (از قبیل کوکاین)، یا ماریجوانا روی آورند؛ اما اینکه چه مادهای را انتخاب کنند، شاید در درجه اول به بافتار اجتماعی آنها بستگی داشته باشد. وجود تشخیص سوء مصرف مواد همزمان با اختلال دیستایمی، بالینگر را در برابر یک دوراهه تشخیصی قرار میدهد، زیرا مصرف درازمدت بسیاری از مواد هم میتواند مجموعه علایمی غیر قابل افتراق از مجموعه علایم اختلال دیستایمی ایجاد کند.
سیر و پیشآگهی
علایم اختلال دیستایمی تقریباً در پنجاه درصد از بیماران به طور خزنده و پیش از بیست و پنج سالگی شروع میشود. علی رغم این شروع زودرس، اغلب ده سالی طول میکشد تا اینگونه بیماران به جستجوی کمک روانپزشکی برآیند. آنها اختلال دیستایمی زودآغاز را ممکن است دستکم بگیرند و صرفاً بخشی از زندگی به شمار آورند. بیمارانی که علایمشان زود شروع میشود، در سیر اختلالشان در معرض خطر اختلال افسردگی اساسی و نیز اختلال دوقطبی I قرار دارند. از بررسی بیمارانی که تشخیص اختلال دیستایمی داشتهاند، معلوم شده که تعدادی از آنها بیماریشان پیشرفت میکند: بیست درصدشان به اختلال افسردگی اساسی تبدیل میشود، پانزده درصدشان به اختلال دوقطبی II، و کمتر از پنج درصدشان هم به اختلال دوقطبی I.
پیشآگهی بیماران دچار اختلال دیستایمی متغیر است. استفاده از داروهای ضد افسردگی ـ مثل فلوکستین (prozac) و بوپروپیون (wellbutrin) ـ یا انواع خاصی از رواندرمانی ـ مثل درمانهای شناختی و رفتاری ـ اثرات مثبتی بر سیر و پیشآگهی اختلال دیستایمی میگذارد. دادههای فعلی در مورد درمانهایی که تاکنون در دسترس بوده، حاکی از آن است که در عرض یک سال پس از اولین بار که تشخیص اختلال دیستایمی بر بیماران گذاشته میشود، تنها ده تا پانزده درصد از آنها در حالت فروکش به سر میبرند. حدود بیست و پنج درصد از کل بیماران دچار اختلال دیستایمی هرگز بهبود کامل نمییابند. با این حال پیشآگهی کلی این اختلال در صورتی که درمان شود خوب است.
درمان
در گذشته بیماران دچار اختلال دیستایمی را یا درمان نمیکردند، یا تحت رواندرمانی درازمدت مبتنی بر بینش قرار میدادند. از دادههای فعلی عینیترین تأیید به نفع شناختدرمانی، رفتاردرمانی، و دارودرمانی به دست میآید. ترکیب دارودرمانی با شناختدرمانی یا رفتاردرمانی شاید مؤثرترین درمان برای این اختلال باشد.
شناختدرمانی: شناختدرمانی فنی است که در آن روشهای جدید اندیشیدن و رفتار کردن به بیمار آموخته میشود تا آنها را جانشین نگرشهای منفی و معیوبی کند که در مورد خود، جهان، و آینده دارد. این برنامه درمانی، کوتاهمدت است و به مشکلات فعلی بیمار و رفع آنها نظر دارد.
رفتاردرمانی: رفتاردرمانی اختلالات افسردگی بر این نظریه مبتنی است که علت افسردگی فقدان تقویت مثبت در نتیجه جدایی، مرگ، یا تغییر ناگهانی محیط است. در این نوع درمان برای رسیدن به اهداف خاصی که باعث افزایش فعالیت، فراهم ساختن تجارب خوشایند، و آموختن نحوه آرامسازی (relaxation) به بیمار میشود، از شیوههای گوناگونی استفاده میکنند. اعتقاد بر این است که ایجاد تغییر در رفتار شخصی بیمار افسرده مؤثرترین راه برای تغییر افکار و احساساتی است که همراه با آن رفتار در فرد افسرده وجود دارند. رفتاردرمانی اغلب برای درمان احساس درماندگی آموخته شدهای به کار میرود که برخی از این بیماران دارند؛ به نظر میرسد این گونه بیماران در برخورد با همه مشکلات زندگی، احساس ناتوانی از خود نشان میدهند.
رواندرمانی بینشمدار (روانکاوانه): رواندرمانی فردی بینشمدار رایجترین اسلوب درمان اختلال دیستایمی است و خیلی از بالینگران آن را درمان انتخابی این اختلال میدانند. در این رویکرد درمانی سعی میشود نحوه پیدایش و دوام علایم افسردگی و خصایص غیر انطباقی شخصیت را به تعارضهای حل نشده ابتدای کودکی ربط دهند. با استفاده از این درمان، فرد میتواند به معادلهای افسردگی (از قبیل سوء مصرف مواد) یا به احساس طرد شدگی در کودکی که مقدمه و شکل اولیه افسردگی در بزرگسالی است، بصیرت پیدا کند. دوسوگرایی موجود در روابط فعلی بیمار با والدینش، دوستانش، و افراد دیگری که در زندگی روزمرهاش وجود دارند، بررسی میشود. همین که بیمار بفهمد چطور سعی میکرده نیاز مفرط خود به تأیید دیگران را ارضا کند تا بتواند با اعتماد به نفس اندک خود و سوپرایگوی سختگیر خود مقابله کند، به یکی از اهداف مهم درمان دست یافته است.
درمان بینفردی: در درمان بینفردی اختلالات افسردگی، تجارب بینفردی فعلی بیمار و راههای مدارای او با استرس بررسی میشود تا او بتواند به کاهش علایم افسردگی و بهبود اعتماد به نفس نایل آید. درمان بینفردی از حدود دوازده تا شانزده جلسه هفتگی تشکیل میشود و همراه با آن میتوان داروهای ضد افسردگی را هم تجویز کرد.
خانواده درمانی و گروهدرمانی: با استفاده از خانوادهدرمانی میتوان به بیمار و نیز خانوادهاش کمک کرد تا با علایم افسردگی کنار آیند، به ویژه وقتی که به نظر میرسد یک سندرم نیمهعاطفی زیستی در کار است. با گروهدرمانی میتوان به بیماران منزوی کمک کرد تا برای غلبه بر مشکلات بینفردیای که در موقعیتهای اجتماعی پیدا میکنند، راههای جدیدی را یاد بگیرند.
دارودرمانی: به دلیل این اعتقاد نظری کهن و رایج که اختلال دیستایمی در درجه اول اختلالی با عوامل روانی است، بسیاری از بالینگران از مصرف ضد افسردگیها در بیماران مبتلا به این اختلال خودداری میکنند. اما در مطالعات بسیاری دیده شده که درمان این اختلال با ضد افسردگیها موفقیتآمیز بوده است. این دادهها در مجموع حاکی از آن است که مهار کنندههای انتخابی بازجذب سروتونین (SSRIs) و نلافاکسین و بوپروپیون برای درمان بیماران مبتلا به اختلال دیستایمی مفید هستند. مهار کنندههای منوآمین اکسیداز (MAOIs) در زیرگروهی از بیماران مبتلا به اختلال دیستایمی مؤثرند؛ زیرگروه مذکور از این بیماران به تجویز معقول و منطقی آمفتامینها نیز پاسخ میدهند.
بستری کردن: معمولاً بستری کردن بیماران دچار اختلال دیستایمی ضرورتی پیدا نمیکند، در عین حال اگر علایم بیمار خیلی شدید باشد، از کارافتادگی واضح اجتماعی یا شغلی پیدا شده باشد، به روشهای تشخیصی جامعتری نیاز افتاده باشد، و فکر خودکشی وجود داشته باشد، همگی مواردی ضروری برای بستری کردن است.
اختلال سیکلوتایمی (خلق ادواری)
اختلال سیکلوتایمی به لحاظ علایم، شکل خفیفی از اختلال دوقطبی II است و مشخصهاش وجود دورههای هیپومانیا و دورههای خفیف افسردگی است. اختلال سیکلوتایمی طبق تعریف DSM-IV-TR عبارت از «اختلالی مزمن و نوساندار» با دورههای فراوانی از هیپومانیا و افسردگی است. اختلال مزبور با اختلال دوقطبی II تفاوت دارد؛ در اختلال دوقطبی II دورههای افسردگی اساسی (و نه فرعی) همراه با دورههای هیپومانیا وجود دارد. قرار دادن اختلال سیکلوتایمی در ردیف اختلالات خلقی هم حکم گنجاندن اختلال دیستایمی در این طبقه را دارد؛ یعنی تلویحاً به معنای آن است که ارتباطی احتمالاً زیستی با اختلال دوقطبی I در کار است. در حالی که برخی روانپزشکان معتقدند که اختلال سیکلوتایمی هیچ مؤلفه زیستی ندارد و از روابط آشوبناک (chaotic) با ابژه در اوایل زندگی ناشی میشود.
فهم امروز ما از اختلال سیکلوتایمی تا حدی بر مشاهدات «امیل کرپلین» و «کورت اشنایدر» مبتنی است که میگفتند یک تا دو سوم از بیماران دچار اختلالات خلقی علایمی از اختلال شخصیت دارند. «کرپلین» چهار نوع اختلال شخصیت ذکر کرده بود: افسرده (دلتنگ)، مانیک (شاد و بیپروا)، تحریکپذیر (انفجاری و متزلزل)، و دارای سیکلوتایمی. «کرپلین» میگفت شخصیت تحریکپذیر وجود همزمان دو شخصیت افسرده و مانیک است، ولی شخصیت دارای سیکلوتایمی، تناوب این دو است.
همهگیر شناسی
بیماران دچار اختلال سیکلوتایمی سه تا پنج درصد از کل بیماران سرپایی روانپزشکی را تشکیل میدهند و اینها به ویژه کسانی هستند که از مشکلاتی در زمینه زناشویی و روابط بینفردی شکایت دارند. شیوع مادام العمر اختلال سیکلوتایمی در جمعیت عمومی حدود یک درصد تخمین زده میشود. اما این رقم احتمالاً کمتر از شیوع واقعی آن است، چون بیماران دچار اختلال سیکلوتایمی هم مثل بیماران دچار اختلال دوقطبی I ممکن است خبر نداشته باشند که از نظر روانپزشکی مشکل دارند. اختلال سیکلوتایمی هم مثل اختلال دیستایمی خیلی از اوقات با اختلال شخصیت مرزی همزمان میشود. تخمین زده میشود که ده درصد از بیماران سرپایی مبتلا به اختلال شخصیت مرزی و بیست درصد از بیماران بستری مبتلا به این اختلال، همزمان به اختلال سیکلوتایمی هم مبتلا باشند. نسبت زن به مرد در اختلال سیکلوتایمی حدود سه به دو است، و در پنجاه تا هفتاد و پنج درصد از کل این بیماران، سن شروع اختلال پانزده تا بیست و پنج سالگی بوده است. در خانواده افراد مبتلا به اختلال سیکلوتایمی غالباً افرادی با اختلالات مرتبط با مواد وجود دارند.
سببشناسی
اینجا هم مثل اختلال دیستایمی این اختلاف نظر وجود دارد که آیا اختلال سیکلوتایمی، ربطی اعم از زیستی یا روانی، به اختلالات خلقی دارد یا نه؟ برخی از پژوهشگران گمان میکنند که اختلال سیکلوتایمی با اختلال شخصیت مرزی ارتباط بیشتری داشته باشد تا با اختلالات خلقی. علی رغم این اختلاف نظرها اکثر دادههای زیستی و وراثتی به نفع نظریهای است که اختلال سیکلوتایمی را یک اختلال صرفاً خلقی میداند.
عوامل زیستی: در خانواده حدود سی درصد از کل بیماران دچار اختلال سیکلوتایمی سابقه مثبتی از نظر اختلال دوقطبی I وجود دارد و این رقم به رقم مربوط به بیماران دچار خود اختلال دوقطبی I نزدیک است. گذشته از آن، در شجرهنامه خانوادههایی که اختلال دوقطبی I در آنها وجود دارد، اغلب در فاصله نسلهایی دچار اختلال دوقطبی I نسلهایی مبتلا به اختلال سیکلوتایمی وجود دارد. از طرف دیگر شیوع اختلال سیکلوتایمی در منسوبان بیماران مبتلا به اختلال دوقطبی I بسیار بیشتر از شیوع این اختلال در منسوبان بیماران دچار سایر اختلالات روانی و نیز در منسوبان افراد سالم روانی است. این مشاهدات که حدود یک سو از بیماران مبتلا به اختلال سیکلوتایمی نهایتاً به اختلالات خلقی عمده دچار میشوند، اینکه این گونه بیماران حساسیت زیادی به داروهای ضد افسردگی دارند و دچار هیپومانیا ناشی از این داروها میشوند، و اینکه حدود شصت درصد از این گونه بیماران به لیتیوم پاسخ میدهند، همگی تأییدهای دیگری است بر این نظر که اختلال سیکلوتایمی را شکلی خفیف یا کمرنگ از اختلال دوقطبی II میداند.
عوامل روانی ـ اجتماعی: طبق اکثر نظریههای روانپویشی، اختلال سیکلوتایمی ریشه در آسیبها و تثبیتهایی دارد که در حین مرحله دهانی رشد کودک پیدا میشود. «فروید» این فرضیه را ارائه داده بود که دورهای بودن خلق، اقدامی است که ایگو میکند تا بر فرامن (سوپرایگوی) سختگیر و مجازاتگر فایق آید. توضیح روانپویشی هیپومانیا آن است که وقتی فرد افسردهای از شرّ سد و بند فراخود بسیار سختگیر خود خلاص و در نتیجه از قید انتقاد از خود رها میشود و دیگر هیچ مهاری سر راهش وجود ندارد، هیپومانیا رخ میدهد. ساز و کار دفاعی عمده در هیپومانیا انکار است؛ با این مکانیسم بیمار از مواجهه با مشکلات بیرونی خود و احساس افسردگی درونیش پرهیز میکند.
مشخصه بیماران دچار اختلال سیکلوتایمی، ادوار متناوبی از افسردگی و هیپومانیا است. در روانکاوی معلوم شده که درونمایه زیربنایی خلق این گونه بیماران افسردگی است و دورههای سرخوشی یا هیپومانیا به دفاع در برابر این درونمایه پیدا میشود. هیپومانیا در بسیاری از اوقات به دنبال بروز یک فقدان عمیق در روابط بینفردی پیدا میشود. سرخوشی کاذبی که در چنین مواردی ایجاد میشود، راهی است که بیمار برای انکار احساس وابستگی به ابژههای محبوب برمیگزیند و همزمان با آن هر گونه پرخاشگری یا احساس تخریبی را که ممکن است در صورت فقدان فرد محبوب پیدا شود، کتمان میکند.
تشخیص و خصایص بالینی
گرچه بسیاری از بیماران به خاطر افسردگیشان به دنبال کمک روانپزشکی میروند، آنچه اغلب برایشان مشکلزاست، آشوبی است که دورههای مانیا به بار میآورد. اگر بیمار علایمش به رفتارهای جامعهستیزانه (sociopathic) شبیه باشد، تشخیص اختلال سیکلوتایمی را هم بالینگر باید در نظر داشته باشد. مشکلات زناشویی و بیثباتی در روابط از شکایات شایع است. چون بیماران مبتلا به اختلال سیکلوتایمی وقتی در حالت مانیا یا مختلط به سر میبرند، اغلب لاابالی و تحریکپذیر میشوند. گزارشهایی موردی درباره افزایش بهرهوری و خلاقیت به هنگام هیپومانیا بودن بیمار هم وجود دارد، اما اکثر بالینگران گزارش کردهاند که بیمارانشان در حین این دورهها از نظر کاری و تحصیلی، از هم پاشیده، نابسامان و غیر مؤثر میشوند.
طبق ملاکهای تشخیصی DSM-IV-TR در مورد اختلال سیکلوتایمی لازم است بیمار در دو سال اول اختلال، هیچ وقت ملاکهای دوره افسردگی اساسی یا مانیا را نداشته باشد. همچنین لازم است علایم به مدت دو سال (یا در مورد کودکان و نوجوانان یک سال) به طور کم و بیش ثابتی وجود داشته باشد.
ملاکهای تشخیصی DSM-IV-TR در مورد اختلال سیکلوتایمی
الف) وجود دورههای متعددی با علایم هیپومانیا و نیز دورههای متعددی با علایم افسردگی بدون آنکه واجد ملاکهای دوره افسردگی اساسی باشند، به مدت حداقل دو سال. نکته: این مدت در کودکان و نوجوانان باید حداقل یک سال باشد.
ب) طی این دوره دو ساله (و در کودکان و نوجوانان، یک ساله) فرد هرگز بیش از دو ماه فارغ از علایم ذکر شده در ملاک الف نبوده باشد.
پ) طی دو سال اول اختلال هیچ دورهای از نوع افسردگی اساسی، مانیا، یا مختلط وجود نداشته باشد.
نکته: پس از این دو سال اول (در کودکان و نوجوانان، یک سال اول) میشود که دورهای از نوع مانیا یا مختلط سوار شده باشد (که در این صورت، هم تشخیص اختلال دوقطبی I مطرح میشود، هم تشخیص اختلال سیکلوتایمی) و یا اینکه دورهای از نوع افسردگی اساسی اضافه شده باشد (که در این صورت، هم تشخیص اختلال دوقطبی II مطرح میشود، هم تشخیص اختلال سیکلوتایمی).
ت) علایم ذکر شده در ملاک الف را نتوان با اختلال اسکیزوافکتیو بهتر توجیه کرد و نیز این علایم بر اسکیزوفرنی، اختلال اسکیزوفرنیفرم، اختلال هذیانی، یا اختلال روانپریشی نامعین (NOS)، سوار نشده باشد.
ث) علایم مذکور اثر اثرات جسمی مستقیم یک ماده (مثلاً از مواد مورد سوء مصرف، یا از داروهای طبی) یا یک بیماری طبی عمومی (مثل پرکاری تیرویید) ناشی نشده باشد.
ج) علایم مذکور به لحاظ بالینی ایجاد رنج و عذابی چشمگیر کرده باشد، یا کارکردهای اجتماعی، شغلی، یا سایر کارکردهای مهم خود را به نحو قابل توجهی مختل ساخته باشد.
نشانهها و علایم: علایم اختلال سیکلوتایمی همان علایمی است که در اختلال دوقطبی II هم دیده میشود، جز آنکه در مجموع شدتشان کمتر است. البته گاهی میشود که علایم این دو اختلال شدت یکسانی داشته باشد، اما مدت آن علایم شدید در اختلال سیکلوتایمی کمتر از مدتی است که در اختلال دوقطبی II دیده میشود. علامت عمده تقریباً نیمی از کل بیماران دچار اختلال سیکلوتایمی، افسردگی است؛ اینها بیش از همه وقتی به جستجوی کمک روانپزشکی برمیآیند که افسرده شده باشند. علایم برخی دیگر از بیماران مبتلا به اختلال سیکلوتایمی هم در درجه اول علایم هیپومانیا است و اینها کمتر از بیمارانی که عمدتاً افسردهاند، به مشاوره با روانپزشک میپردازند. تقریباً همه بیماران دچار اختلال سیکلوتایمی دورههایی از علایم مختلط هم دارند که علامت واضح این دورهها تحریکپذیری است.
اکثر بیماران مبتلا به اختلال سیکلوتایمی را که روانپزشکان دیدهاند، در نتیجه این اختلال از موفقیت در عرصههای حرفهای و اجتماعیشان بازماندهاند. اما تعداد کمی از این گونه بیماران هم بودهاند که به مدارج بالا دست یافتهاند؛ اینها کسانی هستند که ساعتها کار میکنند و نیازشان به خواب کم است. توانی که برخی افراد برای تسلط و کنترل موفقیتآمیز بر علایم این اختلال دارند، بستگی به عوامل متعدد فردی، اجتماعی، و فرهنگی دارد.
اکثر بیماران دچار اختلال سیکلوتایمی زندگی سختی دارند. چرخههای اختلال سیکلوتایمی اغلب خیلی کوتاهتر از ادوار اختلال دوقطبی I است. تغییرات خلق در این اختلال به شکل نامنظم و ناگهانی و حتی گاه در عرض چند ساعت صورت میگیرد. به خاطر غیر قابل پیشبینی بودن این تغییرات خلقی، بیمار با استرس زیادی مواجه است. بیماران اغلب احساس میکنند که خلقشان دست خودشان نیست. در دورههای مختلط که تحریکپذیرند، ممکن است بیدلیل با دوستان، خانواده، و همکارانشان مخالفت کنند.
مرد فروشنده 29 سالهای از سوی دوست دخترش که یک روانپرستار بود ارجاع شده بود. دوست دختر بیمار مشکوک به یک اختلال خلقی شده بود، اما بیمار نمیخواست احتمال خلقی بودن خود را بپذیرد. بیمار بنا به گفتههای خودش از 14 سالگی دچار چرخههای مکرر و متناوبی شده است که خودش آنها را «زمانهای خوب» و «زمانهای بد» مینامد. در طول دورههای بد که معمولاً 4 تا 7 روز طول میکشد روزانه 10 تا 14 ساعت میخوابد، کمانرژی است و اعتماد به نفس و انگیزه پایینی دارد و خودش آن را زندگی گیاهی مینامید. اغلب این حالت به طور ناگهانی و به طور مشخص صبح هنگام برخاستن از خواب تغییر میکند و وارد یک دوره 3 تا 4 روزه اعتماد به نفس مفرط، افزایش آگاهی اجتماعی، بیبند و باری، و تیز شدن فکر میشود (به قول خودش: «مطالب مثل برق وارد ذهنم میشوند»). در چنین مواقعی وی برای تقویت این تجربه در مصرف الکل افراط میکند؛ علاوه بر این مصرف الکل به او کمک میکند بخوابد. گاهی دورههای خوب 7 تا 10 روز طول میکشند، اما این دورهها به انفجارهای خصوصت و تحریکپذیری میانجامند که اغلب بروز این علایم پیشدرآمد فرا رسیدن مجدد دورهای دیگر از روزهای «بد» هستند. او اقرار میکند که بارها ماریجوانا استفاده کرده است و مدعی است مصرف ماریجوانا به وی کمک میکند خود را با امور جاری روزمره سازگار کند.
در مدرسه نمراتش بین B و C و D در نوسان بود و در مجموع او را دانشآموز باهوشی میدانستند که به علت انگیزه ناپایدار عملکرد متوسطی دارد. عملکرد او به عنوان فروشنده خودرو نیز غیر یکنواخت بود؛ به طوری که «روزهای خوبش» «روزهای بد» را خنثی میکرد؛ با این حال او حتی در طول «روزهای خوب» نیز گاهی با مشتریها جر و بحث میکرد و موارد ظاهراً مطمئن فروش را از دست میداد. هر چند بیمار در بسیاری از محافل اجتماعی فردی خوشمشرب محسوب میشد، اما در مواقع بروز رفتارهای خصمانه و تحریکپذیر دوستانش را از خود بیزار میکرد. معمولاً در طول روزهای «بد» تعهدات اجتماعیش انباشته میشد و یک مرتبه در نخستین روز دورههای «خوب» همه آنها را انجام میداد.
سوء مصرف مواد: سوء مصرف الکل و سایر مواد در بیماران مبتلا به اختلال سیکلوتایمی شایع است؛ آنها به هنگام مانیا مواد را یا برای خوددرمانی به کار میبرند (مانند الکل، بنزودیازپینها، و ماریجوانا) یا برای دستیابی به تحریک باز هم بیشتر (مانند کوکایین، آمفتامینها و توهمزاها). حدود پنج تا ده درصد از کل بیماران دچار اختلال سیکلوتایمی وابستگی به مواد هم دارند. در سابقه این گونه بیماران چندین تغییر مکان جغرافیایی، عضویت در فرقههای متعدد مذهبی، و تفننطلبی (dilettantism) وجود دارد.
تشخیص افتراقی
هر گاه تشخیص اختلال سیکلوتایمی مطرح است، همه علل احتمالی افسردگی و مانیا، شامل علل طبی و مرتبط با مواد، نظیر تشنج و برخی مواد (کوکایین، آمفتامین، و استروییدها) را باید در نظر داشت. اختلالات شخصیت مرزی، ضد اجتماعی، نمایشی، و خودشیفته را هم باید در نظر گرفت. اختلال کمتوجهی / بیشفعالی (ADHD) را به سختی میتوان از اختلال سیکلوتایمی کودکان و نوجوانان افتراق داد. امتحان داروهای محرک در اکثر بیماران دچار اختلال کمتوجهی / بیشفعالی به آنها کمک میکند و در اکثر بیماران دچار سیکلوتایمی باعث تشدید علایم میشود. طبقه تشخیصی اختلال دوقطبی II که در گفتار 1/15 بحث شده، مشخصهاش ترکیبی از دورههای افسردگی اساسی با دورههای هیپومانیا است.
سیر و پیشآگهی
مشخصه برخی از بیماران دچار اختلال سیکلوتایمی این است که در کودکی حساس، پرتحرک، یا بدخلق بودهاند. علایم واضح اختلال سیکلوتایمی اغلب به طور خزنده در بیست تا بیست و پنج سالگی شروع میشود. با بروز علایم در این سن، عملکرد تحصیلی بیمار و قدرتش در برقراری روابط دوستانه با همسن و سالهایش با مشکل روبهرو میشود. هر بیمار در برابر این اختلال واکنشی نشان میدهد، اما آنهایی که راهبردهای مدارا (coping) یا دفاعهای ایگوشان انطباقی است، پیامد بهتری خواهند داشت. بیماری حدود یک سوم از کل بیماران مبتلا به اختلال سیکلوتایمی به سمت یک اختلال خلقی عمده پیشرفت میکند که در اکثر اوقات اختلال دوقطبی II است.
درمان
درمان زیستی: داروهای تثبیت کننده خلق و داروهای ضد مانیا، خط اوّل درمان بیماران مبتلا به اختلال سیکلوتایمی است. دادههای تجربی فقط از مطالعات انجام شده با لیتیوم به دست آمده است، اما سایر داروهای ضد مانیا مثل کاربامازپین و والپروات (depakene) نیز مؤثرند و در مورد آنها هم چنین نتایجی گزارش شده است. مقدار مصرف و غلظت پلاسمایی این داروها باید به همان میزانی باشد که در اختلال دوقطبی I به کار میرود. درمان بیماران افسرده دچار اختلال سیکلوتایمی با ضد افسردگیها باید با احتیاط صورت گیرد، چون استعداد این گونه بیماران برای ابتلا به دورههای هیپومانیا یا مانیا بر اثر داروهای ضد افسردگی زیاد است. حدود چهل تا پنجاه درصد از کل بیماران دچار این اختلال که با ضد افسردگیها درمان میشوند، چنین دورههایی پیدا میکنند.
درمانهای روانی ـ اجتماعی: بهترین اقدام در رواندرمانی بیمار مبتلا به اختلال سیکلوتایمی افزایش اطلاعات او در مورد بیماریش و کمک به او برای یافتن ساز و کارهایی است که بتواند با استفاده از آنها با تغییرات خلقیش مدارا کند. معمولاً لازم است درمانگر به بیمار کمک کند تا هر صدمهای نظیر صدمات شغلی و خانوادگی را که طی دورههای هیپومانیکاش دیده، جبران کند. از آنجا که اختلال سیکلوتایمی، اختلالی درازمدت است، اغلب درمان مادام العمر برای بیمار لازم است. با خانوادهدرمانی و گروهدرمانی میتوان برای بیمار و افرادی که با او سر و کار دارند حمایت، آموزش، و درمان فراهم کرد. روانپزشکی که رواندرمانی این بیماران را بر عهده دارد میتواند میزان سیکلوتایمی آنها را ارزیابی کرده و با ایجاد یک نظام هشدار دهنده از بروز دورههای تمامعیار مانیا جلوگیری کند.
منبع : کتاب خلاصه روانپزشکی کاپلن و سادوک ترجمه دکتر فرزین رضایی