موضوع: داستان های الهام بخش
نویسنده: محمد امیدی فرد
دختری جوان نزد شیوانا آمد و به او گفت:
“پدر و مادرم را سال گذشته از دست دادم و تنها نزد برادرم و همسرش زندگی میکنم. از زندگی بسیار ناامید بودم و فکر میکردم خدا مرا دوست ندارد که دچار این همه مصیبت شدهام.
هفته پیش دختری را دیدم که وضعش از من بدتر بود. یعنی حتی برادری نداشت که از او نگهداری کند. به اصرار از برادرم خواستم که او هم با ما زندگی کند و برادرم و همسرش قبول کردند.
از آن روز احساس میکنم که درهای خوشبختی به روی من باز شده است. به هرجا قدم میگذارم با خوششانسی و خوشاقبالی مواجه میشوم. همه اتفاقات خوبی که به نفعم است دارند پشت سر هم رخ میدهند و به این نتیجه رسیدهام که از آن روزی که این خواهر جدید را پیدا کردهام معجزات یکییکی در زندگیام رخ میدهند.
حال میترسم کاری کنم که این اتفاقات خوب متوقف شوند. به من بگویید چه کار کنم که این خوشاقبالی و معجزات پیدرپی ادامه یابند؟!”
شیوانا لبخندی زد و گفت:
“خالق هستی همه بندههایش را دوست دارد. اتفاقات خوب برای همه رخ میدهد. بدون هیچ استثنایی…!
مهم این است که چشم دل باز کنی و این معجزات پیدرپی را در زندگی خودت ببینی…
تو قبل از این که این خواهر جدید را پیدا کنی هم خوشاقبال بودی. همین که سالم هستی و برادر و زنبرادری مهربان داری که از تو مراقبت میکنند، همین بخشی از معجزاتی است که نمیدیدی…
بنابراین دنبال راهی نگرد که خوشاقبالیها ادامه یابند. دنبال راهی باش که بتوانی این خوششانسیها و معجزات را هر روز در زندگیات شاهد باشی… کاری کن که چشم درونت همیشه باز بماند و خوشاقبالیها و حوادث و اتفاقات عالم را به صورت خیر و معجزه برای خودت معنا کنی…
در این صورت خواهی دید که معجزات هر روز در زندگیات رخ داده و رخ میدهند و رخ خواهند داد…
هیچ کس در زندگی نیازی به شانس و اقبال و معجزه ندارد. شانس همه آدمها از حوادث نیک به یک اندازه است.
ما همه نیازمند نگاهی هستیم که نیک بودن حوادث عالم را ببینیم.
تفاوت بین خوششانسها و بداقبالها در این نگاه است…”
منبع سایت لبخند زندگی