موضوع: نقد فیلم
نویسنده: محمد امیدی فرد
شاید بسیاری از شما فیلم ترنس محصول سال 2013 را دیده باشید و شاید هم در برنامه آینده اتان تصمیمی برای دیدن آن داشته باشید یا شاید هم یکی از دوستان شما در مورد این فیلم برای شما گفته باشد و درباره آن علاقه مند شده باشید. به هر طریقی که باشد ممکن است این فیلم برای شما سوالاتی به وجود بیاورد و حتی ممکن است شما را نسبت به زندگی خود بدبین کنند.
در شروع فیلم جوانی را می بینیم که در مرکز حراجی در لندن مشغول به فعالیت می باشد و در حال توضیح در مورد هیجاناتی است و کارهای لازم جهت اینکه اگر سرقتی صورت گرفت چه قوانینی بایستی رعایت شود. در ادامه تابلوی به ارزش 25 ملیون پوند از حراجی سرقت می شود و جوان داستان ما در این حادثه توسط فرد سارق مورد اصابت قنداق تفنگ در سرش می شود و به این دلیل دچار فراموشی موقت می شود. در این قسمت فیلم شما متوجه رابطه سارقین و آن جوان می شوید و همکاری آن ها برای سرقت. تا بدین جا داستان جنبه پلیسی داشته و دارد اما از اینجا به بعد فیلم تحت تاثیر هیپنوتیزوری به سمت روانشناسی کشیده می شود و در انتهای فیلم شما متوجه می شوید تمام داستان توسط این زن برنامه ریزی شده بوده جهت انتقام از آن پسر.
خود فیلم از نظر فیلم برداری و بازی بازیگران خوب می باشد اما از نظر داستان با این که سعی کرده تا حد زیادی علمی نشان دهد اما نتوانست من را به عنوان کسی که با عینک روانشناسی به فیلم می نگریستم را قانع کند. البته ناگفته نماند که واقعیت های بسیار جالبی را بیان می کند این فیلم مانند این که تنها 5 درصد افراد هیپنوتیز پذیری فوق العاده دارند و می توان از آنها برای منافع شخصی استفاده کرد، اما واقعیت های را پنهان کرد. در آخر فیلم شما متوجه رابطه گذشته آن زن هیپنوتیزور و پسر جوان در یک سال و نیم قبل می شوید که پسر جوان به خاطر اعتیاد به قمار به درمانگر مراجعه کرده ولی رابطه آنها کم کم به سمت یک رابطه عاشقانه کشیده می شود و تصمیم به زندگی با هم می گیرند. اما پسر جوان نسبت به زن و ارتباطات آن شروع به حسادت کرده و به زن آسیب های جسمی وارد می کند برای همین زن تصمیم به ترک او گرفته و در ادامه شما می بینید که پسر در مطب درمانگر در حال پذیرفتن این القائاتی است مبنی بر این که زن را نمی شناسد و فراموش کرده و در آخرین صحنه فیلم شما متوجه می شوید که نه تنها این القائات بوده بلکه او دوباره به سمت قمار و الکل سوق داده شده و از او خواسته می شود تا برای او دزدی هم بکند.
با توجه به این که به عنوان روانشناس دوره های هیپنوتیزم را گذراندم چند نکته با دیدن این فیلم به ذهنم رسید که لازم دیدم با شما هم در میان بگذارم. در ابتدا بر اساس خود داستان نقد می کنم و بعد از آن بر اساس واقعیت های موجود. اولین سوالی که ذهن من را مشغول کرد این بود که این هیپنوتیزور با این همه توانایی که در هیپنوتیز دارد چرا در هنگامی که متوجه اولین صحنه های حسادت می شود اقدام به درمان نمی کند؟ دومین سوال چرا جهت انتقام کاری تا این حد غیر عقلانی می خواهد؟ سومین سوال این که چگونه جنازه ای درصندوق عقب ماشینی قرار دارد و بعد از چند هفته هیچ کس متوجه حضور آن جنازه در صندوق عقب ماشینی که در پارکینگ وجود دارد نمی شود؟ سوال چهارم این که این همه اتفاق می افتد در خیابان های لندن ولی هیچ عکس العملی از طرف پلیس مشاهده نمی شود؟ این ها چند سوال از بسیار سوالاتی است که در این فیلم برای انسان به وجود می آید اگر فقط بخواهد خود فیلم را از جنبه فیلم نگاه کند.
حال اشکالاتی که در بعد روانشناسی در این فیلم وجود دارد. در هیپنوتیز شما توانایی القاء به دیگران دارید اما معمولا این القائات دوام چندانی نداشته و بعد از مدتی فراموش می شود. درحالی که در این فیلم شما میبینید فرد تا یک سال و نیم اتفاق به این مهمی را فراموش کرده. نکته دوم این است که شما در هیپنوتیز صد درصد بی دفاع نیستید و هر آن که چیزی به ضرر شما باشد می توانید از هیپنوز خارج شوید. نکته سوم با پذیرفتن تمام شروط فیلم هر یاد آوری ممکن است برای فرد سوال شود و این پسر نکات بسیاری از این خانم داشته که امر فراموشی را تقریبا محال می کند. و نکته اخر این که چگونه این زن از سرقت آگاه می شود و به چه عنوان دستوری جهت آوردن نقاشی می دهد زمانی که فرد در شرایط هیپنوتیزمی قرار ندارد؟
البته نکات فراوانی می توان در باب این فیلم بیان کرد اما یاداشت هرچه کوتاه تر برای خواندن راحت می باشد. با تشکر از وقتی که برای خواندن این یاداشت گذاشتید امیدوارم توانسته باشم نکاتی مفید را بیان کرده باشم. بهار 1393 محمد امیدی فرد.