موضوع: داستان های الهام بخش
زيگ زيگلار در يكي از سمينارهاي خود در مورد تصميم گيري و پابرجاماندن بر تصميم صحبت مي كرد. او براي توضيح اين بخش از سمينارش از يك تلمبه آب استفاده كرد. احتمالاً شما هم نمونه اي از اين تلمبه ها را ديده ايد كه معمولاً در روستاها از آن براي بالا كشيدن آب از چاه استفاده مي كنند. اين نوع تلمبه بوسيلة لوله اي به چاه متّصل است و دسته اي دارد كه اگر با سرعت به بالا و پايين كشيده شود بر اثر ايجاد خلأ در لوله، آب بسمت بالا هدايت شده و از دهانة تلمبه بيرون مي ريزد. زيگ مي گفت كه نبايد توقف كنيد چون نمي دانيد كه آب تا كجاي لوله بالا آمده است. اگر توقف كنيد آب دوباره به چاه برمي گردد.آنقدر به اين كار ادامه داد تا آب از دهانة تلمبه سرازير شد. اگر شروع كرده و به اندازة كافي استقامت كنيد، هر اندازه كه آب بخواهيد بدست مي آوريد. زندگي نيز همينگونه است.
در اواخر دهة 50 وقتي كودكي بيش نبودم، با مادرم براي آوردن آب مي رفتيم و براي شروع، ابتدا كمي آب داخل تلمبه مي ريختيم. سپس من شروع مي كردم به تلمبه زدن. مي شنيدم كه مادرم مي گفت: " آفرين پسرم،آب داره بالا مياد، توقف نكن، يه كم سريعتر .... ". اما آنروز من هنوز كوچك بودم و اين كار انرژي زيادي مي خواست و درنتيجه آب هميشه به چاه برمي گشت. اين همه زور زدن تقريباً براي هيچي، مگر يادگيري درس تلمبه. اين داستان هر روز تكرار مي شد و تلمبه هم هر روز به من درس مي داد. تا اينكه يك روز با راهنمايي و پافشاري مادرم، تلمبه هر چي آب مي خواستم به من داد.
و درسي را به من داد كه هرگز فراموش نمي كنم: " درس تلمبه "