موضوع: اختلال خلقی
نویسنده: محمد امیدی فرد
افسردگي اساسي و اختلال دوقطبي
خلق حال وهواي احساسي نافذ و پايداري است که به صورت دروني تجربه ميشود و بر رفتار و درک فرد از جهان تأثير ميگذارد. عاطفه (affect) به تظاهر بيروني خلق اطلاق ميشود. خلق ممکن است طبيعي (normal)، بالا (elevated)، يا افسرده (depressed) باشد. افراد به طور معمول طيف وسيعي از حالات خلقي را تجربه ميکنند و مجموعه تظاهرات عاطفيشان نيز به همان اندازه وسيع و بزرگ است؛ همچنين احساس ميکنند که ميتوانند بر حالات خلقي و عاطفي خود کمابيش مسلط باشند.
اختلالات خلقي گروهي از اختلالات باليني هستند که مشخصة آنها اين است که احساس تسلط از بين رفته و فرد رنج و عذابي عظيم ميکشد. در بيماراني که خلق بالايي دارند (يعني در مانيا)، گشادهخويي (expansiveness)، پرش افکار (flight of ideas)، کاهش خواب، افزايش اعتماد به نفس، و افکار خودبزرگبينانه ديده ميشود. در بيماراني که خلق افسردهاي دارند (يعني در افسردگي)، از دست دادن انرژي و علاقه، احساس گناه، دشوار شدن تمرکز، از دست دادن اشتها، و افکار مرگ يا خودکشي وجود دارد. ديگر نشانهها و علايم اختلالات خلقي عبارت است از تغييراتي در سطح فعاليت، تواناييهاي شناختي، تکلم، و کارکردهاي نباتي (از قبيل خواب، فعاليت جنسي، و ساير نظمهاي زيستي). اين تغييرات تقريباً هميشه موجب مختل شدن کارکردهاي بين فردي، اجتماعي، و شغلي بيمار ميشود.
انسان وسوسه ميشود که اختلالافت خلقي را بر روي پيوستاري تصور کند که شامل نوسانات بهنجار خلق است. با اين حال بيماران دچار اختلالات خلقي اغلب حالات مرضي خود را داراي کيفيتي غير قابل توصيف و در عين حال مجزا توصيف ميکنند. بنابراين مفهوم پيوستار ممکن است بازنمود همذات پنداري مفرط بالينگر با پاتولوژي باشد و به همين دليل رويکرد او در قبال بيماران دچار اختلالات خلقي را دستخوش تحريف سازد. اگر بيمار فقط به دورههاي افسردگي اساسي دچار شود، اصطلاحاً گفته ميشود که به اختلال افسردگي اساسي يا افسردگي يک قطبي مبتلا است. براي بيماراني که به هر دو نوع دورة افسردگي و مانيا (شيدايي) دچار ميشوند و يا فقط دورههاي مانيا را تجربه ميکنند، تشخيص اختلال دوقطبي مطرح ميگردد. بيماران مبتلا به اختلال دوقطبي را که هيچ دورهاي از افسردگي ندارند گاه با اصطلاحاتي نظير «مانياي يک قطبي»، «مانياي خالص»، توصيف ميکنند. سه طبقه ديگر اختلالات خلقي عبارتند از هيپومانيا (نيمه شيدايي)، خلق ادواري (سيکلوتايمي) و افسردهخويي (ديس تايمي). هيپومانيا شامل دورهاي از علايم مانيا است که با تمام ملاکهاي DSM-IV-TR براي دوره مانيا مطابقت نميکند. خلق ادواري و افسرده خوبي طبق تعريف DSM-TV-TR به ترتيب اشکال خفيفتر اختلال دوقطبي و افسردگي اساسي محسوب ميشوند.
اختلال افسردگي اساسي و اختلال دوقطبي از ديدگاه روانپزشکي، به ويژه در 20 سال اخير، دو اختلال جداگانه به شمار ميروند. با اين حال به تازگي اين احتمال تجديد شده است که شايد اختلال دوقطبي، شکل شديدي از بروز افسردگي اساسي باشد. معاينه و بررسي دقيق بسياري از بيماراني که تشخيص اختلال افسردگي اساسي بر آنها گذاشته شده است، از وجود دورههايي از رفتارهاي مبتني بر مانيا يا هيپومانيا در گذشته آنان پرده برميدارد که تاکنون تشخيص داده نشدهاند. بسياري از صاحبنظران بين اختلالات دوقطبي و افسردگي راجعه، پيوستگي قابل توجهي ميبينند. اين امر منجر به مباحثات و مجادلات گستردهاي در مورد طيف دوقطبي شده است که شامل اختلال دوقطبي کلاسيک، دوقطبي II و افسردگيهاي راجعه است.
تاريخچه
داستان «پادشاه شائول» در «عهد عتيق» و نيز داستان خودکشي «آژاکس» در ايلياد «هومر» توصيفهايي از سندرم افسردگي است. بقراط در حدود چهارصد سال پيش از ميلاد مسيح(ع) اصطلاحات مانيا (شيدايي) و ماليخوليا (melancholia) را براي توصيف اختلالات رواني به کار برده بود. حدود سال سيام ميلادي يک پزشک رومي به نام سلسوس در کتابش به نام دربارة طب (De re medicina)، ماليخوليا (ملانکولي) را به عنوان نوعي افسردگي ناشي از غلبه صفرا ذکر کرده است. (ملانکولي از واژههاي يوناني melan به معناي سياه و chole به معناي صفرا گرفته شده است).
در 1854 «ژول فالره» بيمارياي به نام جنون دورهاي (فولي سيرکولار) را توصيف کرده بود که در آن حالات خلقي افسردگي و مانيا به طور متناوب پيدا ميشد. در 1882 روانپزشک آلماني «کارل کالبام» اصطلاح «سيکلوتايمي» را به کار برد و مانيا و افسردگي را مراحلي از يک بيماري واحد قلمداد کرد. در 1899 «اميل کرپلين» بر اساس اطلاعاتي که از روانپزشکان آلماني و فرانسوي پيش از خود به دست آورده بود، نوعي روانپريشي به نام روانپريشي مانيا ـ افسردگي توصيف کرده بود و اکثر ملاکهايي را که امروزه روانپزشکان براي گذاشتن تشخيص اختلال دوقطبي I به کار ميبرند، در آن گنجانده بود. تفاوت اين نوع روانپريشي با دمانس زودرس (نام اسکيزوفرني در آن روزگار) اين بود که سير رو به تباهي و رو به دمانس در آن وجود نداشت. کرپلين نوعي افسردگي هم برشمرده بود که در اواخر بزرگسالي شروع ميشد و نهايتاً نام ماليخولياي کهولتي بر آن نهاده شد. اين نوع افسردگي از همان زمان شکلي از اختلالات خلقي ديرآغاز دانسته شد.
طبقهبندي اختلالات خلقي بر اساس DSM-IV-TR
افسردگي
طبق متن بازبيني شده چاپ چهارم DSM (DSM-IV-TR)، اختلال افسردگي اساسي (که افسردگي يک قطبي نيز ناميده ميشود) بدون سابقهاي از دورههاي مانيا، مختلط، يا هيپوماني رخ ميدهد. دورة افسردگي اساسي بايد لااقل دو هفته طول بکشد. بيماري که دچار دورة افسردگي اساسي تشخيص داده ميشود، بايد لااقل چهار علامت از فهرستي شامل تغييرات اشتها و وزن، تغييرات خواب و فعاليت، فقدان انرژي، احساس گناه، مشکل در تفکر و تصميمگيري، و افکار عودکنندة مرگ يا خودکشي را هم داشته باشد.
مانيا (شيدايي)
دورة مانيا، دورة مشخصي از «خلقِ دائماً و به شکل غير طبيعي بالا، گشاده، يا تحريکپذير» است؛ مدت اين دوره مشخص لااقل يک هفته و اگر لازم شد که بيمار بستري شود، کمتر است. دورة هيپومانيا که لااقل چهار روز بايد طول بکشد، علايمي شبيه علايم دورة مانيا دارد، منتها آن قدر شديد نيست که اختلالي در عملکرد شغلي يا اجتماعي ايجاد کند و هيچ ويژگي روانپريشانهاي در آن ديده نميشود. مانيا و هيپومانيا هر دو داراي ويژگيهاي زير هستند: اعتماد به نفس بالا، کاهش نياز به خواب، حواسپرتي، شديد بودن فعاليت جسمي و ذهني، و انجام مفرط رفتارهاي خوشايند. تعريف اختلال دوقطبي I طبق DSM-IV-TR عبارت است از داشتن حداقل يک دورة مانيا يا مختلط و گاهي دورههاي افسردگي اساسي در سير باليني. دورة مختلط، دورهاي به طول حداقل يک هفته است که در آن هر دو دورة مانيا و افسردگي اساسي تقريباً هر روز پيدا ميشود. گونهاي از اختلال دوقطبي که با دورههاي افسردگي اساسي و هيپومانيا (و نه مانيا) مشخص ميشود، اختلال دوقطبي II نام دارد.
افسردهخويي و خلق ادواري
از مدتي پيش دو اختلال خلقي ديگر يعني اختلال ديس تايمي (افسردهخويي) ـ که به طور کامل در بخش 2/15 تشريح شده است ـ و اختلال سيکلوتايمي (خلق ادواري) نيز به لحاظ باليني به رسميت شناخته شده است. مشخصة اين دو اختلال به ترتيب وجود علايمي کمشدتتر از علايم دو اختلال افسردگي اساسي و دوقطبي I است. مشخصه اختلال افسردهخويي به تعريف DSM-IV-TR وجود لااقل دو سال خلق افسرده است که قابل تطبيق با تشخيص اختلال افسردگي اساسي نباشد. مشخصه اختلال سيکلوتايمي نيز وجود لااقل دو سال علايم مکرر هيپومانيا و علايم افسردگي است که به ترتيب با تشخيص دورة مانيا و دورة افسردگي اساسي تطبيق نکند.
ساير طبقات
در DSM-IV-TR به طبقه اختلالات خلقي سه طبقة پژوهشي جديد (اختلال افسردگي فرعي، اختلال افسردگي عودکنندة گذرا، و اختلال ملال پيشقاعدگي) اضافه شده است. ساير تشخيصها طبق DSM-IV-TR عبارت است از اختلال خلقي ناشي از بيماري طبي عمومي و اختلال خلقي ناشي از مواد. هدف از ايجاد اين تغييرات آن بوده است که تشخيصهاي اختلالات خلقي به رسميت بيشتري شناخته شود، علايم اختلالات خلقي به شکل اختصاصيتري ذکر شود، و تشخيص افتراقي اين اختلالات با سهولت بيشتري صورت پذيرد. و دست آخر، DSM-IV-TR شامل سه اختلال باقي مانده نيز هست: اختلال دوقطبي نامعيّن (NOS)، اختلال افسردگي نامعيّن (NOS)، و اختلال خلقي نامعيّن (NOS).